بانو

ساخت وبلاگ
آهنگ با تو ام احسان خواجه امیری را گوش می دهم..قشنگه

 

خواب ورویا،تو...شوق فردا،تو

ازجهان تنها تو را می خواهم اما تو

جای دل کندن،جان بخواه از من

من که می میرم برای زندگی با تو

بانو...
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abanu69d بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 4:54

گفت :کدوم آیه از قرآن رو همیشه با خودت می خونی و دوست داری؟

من گفتم: ﻳﺎﻟَﻴﺘَﻨﻲ ﻣِﺖُّ ﻗَﺒﻞَ ﻫَﺬﺍﻭَﻛُﻨﺖُ ﻧَﺴﻴَﺎً ﻣَﻨﺴیا

کاش پیش از این مرده بودم و نامم به کلی فراموش شده بود

سوره مریم.آیه23

اون:      :-( :-  !!! 

بانو...
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : ای کاش,ای کاش با تو میموندم,ای کاش آب بودم,ای کاش آدمی وطنش را,ای کاش می شد,ای کاش بودی,ای کاش فرصتی بود,ای کاش از احلام,ای کاش بمیرم,ای کاش نبود تو دنیا, نویسنده : abanu69d بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 11:14

  هندزفری قلمبه های صورتی رنگ که مخصوص گوشی های آیفون است گرفتن مدرک ارشد بغل گرفت وبوسیدن پسرک خوردن یک قابلمه انارسرخ تا رسیدن به فشار۸و۹ کنسرت وسلفی و امضا از احسان خواجه امیری دعوای حسابی با آن فامیل اینگ و اشک!! بستنی سرنتی پیتی چرخ خیاطی درست حسابی ودوختن یک دست سارافن،مانتو و کت ودامن رانندگی توی اتوبان با سرعت ۱۱۰ تا!!! چاپ کردن رمان هایم یک باردیگر شرکت در کلاس درس استادع/ح.ب عزیزم! پیدا کردن کار رسمی(ب.ی.ل.ا.خ !!) نقاشی از آن عکس قدیمی ساده با رنگ روغن نواختن آهنگ منو وبارون بابک جهانبخش باگیتار طراحی چهره پسرک با مداد مشکی ورنگی هرکدام جداگانه بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : آرزوهای دست نیافتنی,آرزوهای دست نیافتنی من,آرزوی دست نیافتنی,آرزوهاي دست نيافتني,آرزوي دست نيافتني,اس ام اس آرزوهای دست نیافتنی,ارزوی دست نیافتنی سعیدمعروف,ارزوی دست نیافتنی محمد موسوی,ارزوی دست نیافتنی سید محمد موسوی,شعر آرزوهای دست نیافتنی, نویسنده : abanu69d بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 11:13

اوایل دوران نوجوانی‌ام دوستی‌های معمول دختر و پسر کمی با الان فرق داشت. تقریبا توی سال‌های دوم راهنمایی تا اواخر اول دبیرستان بیشتر بچه‌های کلاس‌مان با یکی دوست بودند و یا حداقلش این‌که یکی را می‌خواستند. من آن موقع یک دختر خیلی ساده و بی‌دست و پا بودم و اصلا به این چیزها فکر نمی‌کردم. تمام دنیای آن روزهای من چیزهای باارزشی بود که خواسته یا ناخواسته کم‌کم از زندگی‌ام پاک شد. آن روزها «ف» یکی از همکلاسی‌هایم بود که فامیل نزدیکم هم می‌شد، با بغل دستی‌اش در مورد مرجان و یک نفر دیگر که هرچه فکر می‌کنم اسمش را یادم نمی‌آید حرف می‌زدند. این‌که من بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : من عشق را سرودی,من عشق را جور دیگری میدیدم,من عشق را دوست دارم ولی, نویسنده : abanu69d بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 22:12

من درست در آستانه ی دومین سالگرد از زمان رفتنت توی آشپزخانه در حال شستن ظرف‌های پاستای چرب و چیلی و بسیار خوشمزه ناهار بودم و هرچه فکر می‌کردم یادم نمی‌آمد دوسال پیش پیش این موقع ناهار دانشگاه چه بود! احتمالا قیمه بوده و من مثل همیشه عصاره لیمو را توی خورشت می‌چلاندم تا طعمش ملس شود. حدودا دوسال پیش که من توی آخرین امتحانِ آخرین ترم همکلاسی بودن‌مان در یک روز سرد و غمگین زمستانی، گوشه کتابخانه دانشگاه کز کرده بودم و در حالی که گوشی‌ام به شارژ بود و داشتم با اینترنت دانشگاه چند تا آهنگ شاد دانلود می‌کردم؛ با چشمانی پر از اشک مشغول خواندن جزوه آخری بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : سالگرد رفتنت,اولین سالگرد رفتنت, نویسنده : abanu69d بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 22:12

روز آخر از ایستگاه کنار دانشگاه سوار اتوبوس شدم. اتوبوس شلوغ بود و من روی پله درب خروجی ایستادم. غروب بود. اتوبوس توی ترافیک سنگین به آرامی حرکت می‌کرد. تو از درب دانشگاه بیرون آمدی و من سرم را چسباندم به شیشه. تو آرام راه می‌رفتی و می‌خواستی تا خانه‌تان پیاده‌روی کنی. نتوانستم بیایم پیش پسرها و با آنهاخداحافظی کنم. چون تو آنجا بودی. هر چقدر تلاش کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که به تو بگویم خداحافظ.رادیوی اتوبوس J'y suis alle را پخش می‌کرد. اشکم سرازیر شد. موسیقی رادیو به همه وجودم پیچید این لحظه‌های اخری بود که نگاهت می‌کردم. پیرزن گفت آقا پیاده می‌شم. بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abanu69d بازدید : 35 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 9:33

می دانی؟ من دختری هستم که توی هرشرایط و هر موقعیتی که باشم،تا ابد در ذهنم می ماند که توی این دنیایی که بر من گذشت،در کسری از زمان،یک نفر بود که با گنجی نامعلوم در وجودش،مرا عاشق خودش کرد اما من هرچقدر تلاش کردم نتوانستم به او برسم و او را از آن خود کنم.حتی اگر خدای ناکرده به سن صد سالگی هم برسم،خاطره ی خوب بودنش را همیشه در  قلبم نگه می دارم.درست مثل خاطره ی نادیده ای که همه ی ما انسان ها از بهشت داریم.

بانو...
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : خاطره مثل یه پیچک می پیچه,خاطره مثل یه پیچک,خاطره مثل يه پيچك, نویسنده : abanu69d بازدید : 80 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 9:32

وقتی یک نفر با رفتارش حتی اگر ناخواسته،گند زد به زندگیتان و آرزوها و اهدافتان،بعدا حتما به او بگویید که این کار را کرده.حتی در آخرین قرار ملاقاتتان و آخرین روز باهم بودنتان.مثل من که رفتار و خشونت کلام استاد "خ" همه ی شوقم را در ارشد از بین برد و با وجود همه ی خوبی ها و انسان بودنش،نفرتی از خودش و دانشگاهش برایم باقی گذاشت.اینکه وقتی برای بررسی بیشتر پروپزالم رفتم توی اتاقش و او گفت:فکر نمی کردم به این خوبی بنویسی و اینقدر دانشجوی خوبی باشی و تو با کمال آرامش و اطمینان بگویی"استاد،من با کلی انگیزه اومدم این دانشگاه اما رفتارقاطعتون روز اول با بچه ها و ت بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abanu69d بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 13:40

مثلا خدمت سربازی ات می افتد جنوب شرق یا شمال غرب با اشرار درگیر می‌شوید یک تیر می خورد به گلوی تو می افتی زمین تمام پیراهنت غرق خون می‌شود دهنت هم خونی ست بالاخره یکی می‌رسد بالای سر تو، سرت را به آغوش می‌گیرد و مدام می گوید «دووم بیار الان بچه ها می‌رسن» اما تو با سر و روی خونین جان می دهی می شوی شهید"مخاطب خاص من" تو و مثلا  دو نفر دیگر را که توی این درگیری شهید شده‌اند می آورند شهرمان من هم برای مراسم می روم با پدرو مادر و خواهرم آنها نمی‌دانند این همان پسری است که من دوستش داشتم برایش دلتنگ می‌شدم و او را مرد رویاهایم می خواستم که با اسبی سفید می آ بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abanu69d بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 19:06

کلاس چهارشنبه ظهرهایمان که تمام می شود؛همه ی بچه ها می روند خانه اما من مجبورم تا ساعت دو نیم بعد ازظهر برای یک پیشنیاز ت.خ.م.ی و بی ارزش بمانم دانشگاه.بچه ها که می روند بی هوا دلم می گیرد.بعد به جای آنکه بروم سلف و غذای تکراری هرچهارشنبه که تن ماهی و شوید پلو است را بخورم و تا شب دل درد بگیرم می روم بوفه و مثل همیشه آن خانم مهربانه برایم فلافل درست می کند و وقتی لقمه های غذا را با اشتیاق می خورم یاد تو می افتم که آن روز برای جزوه ها الکی علاف شدیم و ناهار گیرمان نیامد تو برایمان فلافل گرفتی و با خنده ی همراه با خجالت کله ات را خاراندی و گفتی ببخشید،غذای دیگ بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abanu69d بازدید : 98 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 14:50